جدول جو
جدول جو

معنی خره خشت - جستجوی لغت در جدول جو

خره خشت
(خَ رَ / رِ یِ خِ)
خشت هایی که بردیف پهلوی هم چیده باشند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 359)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشت خشت
تصویر خشت خشت
خش خش، برای مثال خشت خشت موش در گوشش رسید / خفت مردی، شهوتش کلی رمید (مولوی - ۸۹۶)
فرهنگ فارسی عمید
(زَ رَهْ دُ)
بمعنی زره تشت است که زردشت باشد. (برهان). بمعنی زردشت است. (جهانگیری). یکی از نامهای زردشت. (از ناظم الاطباء). زردشت و رجوع به زرتوهشت شود. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زرتشت و زردشت شود
لغت نامه دهخدا
(خِ خِ)
بمعنی خشت خشت است که صدای ورق کاغذ و جامه و آواز شلوار نوپوشیده باشد و جز آن. (از برهان قاطع) :
که فرومرد از یکی خش خشت موش.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(هَِ هَِ)
دهی است از بخش مرکزی طوالش که دارای 3726 تن سکنه است. از رود هره دشت مشروب میشود و محصول عمده اش برنج، غله، لبنیات و میوه و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ پُ)
دهی است از دهستان سنگر کهدمات بخش مرکزی شهرستان رشت. واقع در 128هزارگزی جنوب خاوری رشت و 3هزارگزی باختر راه شوسۀ رشت به امام زاده هاشم، با 237 تن سکنه. آب آن از نهر گلی رود از سفیدرود و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ تُ)
زردشت را گویند که پیشوای آتش پرستان باشد. (برهان). یکی از نامهای زردشت. (از ناظم الاطباء). نام زراتشت است. (جهانگیری). بضرورت در شعر با ’راء’ مشدد آید:
یکی تازه کن قصۀ زره تشت
بنظم دری و بخط درشت.
زراتشت بهرام (از جهانگیری).
رجوع به زرتشت و زردشت شود
لغت نامه دهخدا
(پُتَ / تِ خِ)
آجر. خشت پخته:
یکی خانه ای کرد از پخته خشت
به صاروج کرده بسان بهشت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(خِ خِ)
خش خش و آن صوت کاغذ و جامه و غیر آن است:
خشت خشت موش در گوشش رسید
خفت مردی شهوتش کلی رمید.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ دَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کاشان، واقع در 21هزارگزی جنوب خاوری کاشان و 2هزارگزی باختر شوسۀ کاشان به نطنز. این ناحیه دامنه و معتدل است. آب آن از دو رشته قنات و محصول آنجا غلات و پنبه و پیاز و میوه. شغل اهالی زراعت است و برخی برای تأمین معاش به طهران برای کارگری می روند. صنایع دستی زنان قالی بافی است و راه فرعی بشوسه دارد. مزرعۀ گز با 50 نفر سکنه جزء این آبادیست. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خِ خِ)
صوت، و حکایت از صوت مته ای که چوبی را سوراخ میکند و یا چرخ خیاطی و امثال آن که بصدا درمی آید. بیشتر کسی این را میگوید که بخوابست وبر اثر صداهای فوق از خواب بازماند و بصورت اعتراض میگوید: آنقدر خرت خرت شد که من از خواب بیدار شدم
لغت نامه دهخدا
(خَ خُ)
جایی باشد که انگور را در آن ریزند و لگد کنند تا شیرۀ آن برآید. (از برهان قاطع) (آنندراج). مرحوم دهخدا آن را مصحف چرخشت می دانند:
چنان بنیاد ظلم از کشور خویش
بفرمان الهی کرد ببخشت
که بهر عصر کس بر فرق انگور
نیارد زد لگد در هیچ خرخشت.
شمس فخری
لغت نامه دهخدا
تصویری از پخته خشت
تصویر پخته خشت
خشت پخته آجر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشت خشت
تصویر خشت خشت
صدای جویدن موش و مانند آن (خشت خشت موش در گوشش رسید) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
صدای جویدن چیزی، صدای کشیدن چیزی بر روی زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
دره ای در منطقه علم کوه کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
هالو
فرهنگ گویش مازندرانی
کوهی در غرب کوه کینوا که توسط رود الارز از آن جدا شده باشداین
فرهنگ گویش مازندرانی
داماد سرخانه
فرهنگ گویش مازندرانی